نسخه کامل رمان بردلم حکمی راند 💜نویسنده: #سحر_نصیری 💜ژانر: #عاشقانه_هیجانی_اجتماعی 💜خلاصه: روایت عاشقانهی دختری کم سن و سال است. دختری که عاشق پسر خاله و شریک کاری پدرش میشود و دلش را به او میبازد. رمان بر دلم حکمی راند به قلم سحر نصیری، روایت ممنوعهها است. در ژانر هیجانی و خانوادگی نوشته شده است و داستان خیلی متفاوتی دارد. بیانگر عشقهای سن پایین است و عواقب آن…
بخشی از رمان بر دلم حکمی راند
همانطور که به سمت پلهها میدویدم داد زدم: _سیرم میل ندارم!
مانند همیشه ذوق زده از دیدار با او با عجله مشغول حاضر شدن شدم.
همین که لباسم را پوشیدم ظرف غذا رو برداشتم و سریع سوار ماشین شدم.
امروز دیگر باید تکلیفم را با این مرد روشن میکردم.
یا مثل یک مرد واقعی جلوی رویم میایستاد و میگفت که مرا در زندگیاش میخواهد یا برای همیشه از زندگی و روابطم بیرون میرفت و مرا بهحال خودم میگذاشت تا زخمی که به دلم زده بود را رفو کنم!
یک ساعتی طول کشید تا خودم را به کارگاه برسانم.
مضطرب و پریشان از ماشین پیاده شدم و بعد از سلام کردن به نگهبان بهسمت دفتر دویدم.
نازیلا با دیدنم لبخندی زد و از جا بلند شد. _سلام گندم جون خوش اومدی.
گونهاش را بوسیدم. _ممنون عزیزم. ببینم فرهان توی اتاقشه؟
صورتش کمی درهم رفت و متعجب گفت: _نه. همین پیش پای تو کارش تموم شد و رفت. توی راه ندیدیش؟
با ذوقی کور شده نگاهش کردم. _چی؟ رفت؟!
نگاهی به قابلمه غذاب میان دستانم انداخت. _ای بابا از قبل بهش خبر نداده بودی میخوای بیای؟
با ناراحتی سرم را تکان دادم.
بادم حسابی خوابیده بود. _راستش اومده بودم قالیهای جدید رو ببینم مامان گفت من که تا اینجا میام واسه فرهان غذا هم بیارم.
شانهام را فشرد. _دلت میخواد بری قالیها رو ببینی؟ منم زنگ میزنم و بهش خبر میدم تو اومدی ببینش باشه؟
آهی کشیدم. _نه لازم نیست بهش خبر بدی. من میرم یهسر به انبار بزنم. میدونم ساعت کاریت تمومه و باید بری. زودی میام.
اخمی کرد. _این چه حرفیه دختر خوب؟ میمونم تا برگردی! برو ببین آقای شایان چیکار کرده با سلیقهش.
#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.
تعداد مشاهده: 1479 مشاهده
فرمت محصول دانلودی:
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 986
حجم محصول:10,770 کیلوبایت